???????? خیال آغوشت بانۍ دیوان اشعار من است و واژههایم حریصتر از من براے سفر در دشتِ تنت حرڪت از تنگناے بازوانت تا بهشت لبت آه لبت توقف میڪنم توقفی طولانی تا تولد شعرے دیگر مرا ببوس باز ڪن قفل آغوشم را با همان شاه ڪلیدے ڪه در طعم ڪَس لبانت پنهان ڪردهایی و بیهراس از سوز سرماے زمستان در بستر ڪَرم سینهام میان حلقهء دستانم آرام بیاساے نشستهام بر بام شب از ذهنم فقط تو میڪَذرے نشستهام و ستارهها را رصد میڪنم ڪاش امتداد نڪَاهم به ستارهاے برسد ڪه تو به آن چشم دوختهاے شعر بودی آمدی به ذهنم نوشتمت تا از یادم نروی باران بودم باریدم در شب تنهایی ات پنجره را بستی تا فراموشم کنی همچو یک ساز در آغوشمی مینوازمت نرم و آرام در نفس هایت میچرخم و لایه لایه اوج میگیرم ماه در آغوش شب به خواب مى رود و من هنوز بيدارم مگر مى شود بى تو به خواب رفت خاطره ها صف مى كشند به خيالم و من خمار يك لحظه ديدنت با من چه كردى هیچ چيز جاى خودش نيست در تنم لحظه ها تب دارند و من چه بى تابانه بر شانه هاى سياه شب با خيال تو سفر خواهم كرد این روزها حکایت من و عشق حکایت زمستان و زردآلو ست وسط سرما و برف و بوران دلم هوس آغوش کسی را دارد که نمی آید که نمی رسد که نیست دلم برای تو تنگ است و این را نمیتوانم بگویم مثل باد که از پشتِ پنجرهات میگذرد و یا درختها که خاموشاند سرنوشتِ عشق گاهی سکوت است تو از آنِ من نیستی اما من دوستت دارم هنوز دوستت دارم و دلتنگی مرا میکُشد
????????تو زیبا چون دماوندی تو آبی تر ز اروندی تو محبوب منی جانا تو شیرین تر ز لبخندی تو را من دوست می دارم برایم چون که می خندی تو در قلب منی جانا درونم حبس و دربندی????????
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|